عشق.معرفت.ایمان

ساخت وبلاگ
دوباره دلم به نگاهی لرزید ..دوباره دلم درگیر احساسی گنگ و مبهم از عشق ترسید...روز اول ک دیدمش تازه وارد کار زارِ تئاتر شده بودم...دختری خوشرو و با نگاهی معصومانه ....وقتی داشتن با دوستش نقش دوتا دوست رو بازی میکردن که دوستش تو اون اتود مُرد و شروع کرد به گریه کردن...مهربونیش هم بهم ثابت شد...گذشت و گذشت تا اینکه ی اتود دو نفره رو اجرا کردیم وقتی تو اجرا بهش زُل زدم و سرش داد زدم انگار واقعا ازم ترسیده بود.دلم سوخت و لحن صدام رو پایین آوردم...هر دو مون اون نقش ها رو به خوبی بازی کردیم...فکر نمیکردم اون اجرای چند دقیقه ای تبدیل بشه به یک خاطره مشترک ...که بعد از چند ماه که ازش خبر نداشتم توسط یکی از هم گروهی های جدیدم دوباره باهاش ارتباط برقرار کردم...دوستش بهم گفت از همسرش طلاق گرفته...همیشه به این فکر میکردم کاش زود ازدواج نکرده بود و من زودتر میدیدمش و باهاش ازدواج میکردم..وقتی دوستش بهم گفت سراغتو ازم گرفته برا چند لحظه خوشحالترین عالم بودم...بعد از گذشت چند روز تصمیم گرفتم که با دوستش در مورد احساسم بهش حرف بزنم...وقتی گفتم بهش گفت که از قبل میدونسته و بهش گفته بود....فاطمه بهش گفته بود نامزد دارم...اما من باور نکردم و احساس میکنم داره ازم دوری میکنه....الان که این مطلبو مینویسم هنوز هزاران امید دارم که تمام حرف ها شوخی بچه گانه ای باشد......ادامه دارد....‌ عشق.معرفت.ایمان...ادامه مطلب
ما را در سایت عشق.معرفت.ایمان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4salar668d بازدید : 118 تاريخ : شنبه 21 خرداد 1401 ساعت: 0:42

حیفم اومد ننویسم از این شب.....امشب شبی بود که با فاطمه خ دعوا کردم...اخه میخواستم دلم پیشش نباشه...من فردا دارم میرم خدمت یه هفته قبل از اعزام از خونمون زدم بیرون...با پدرم خداحافظی نکردم...با خیلیا ارتباطمو قطع کردم تو زندگیم...میخوام زندگی جدیدی رو شروع کنم

میخوام برا اهدافم تلاش کنم....روان پاکی داشته باشم....

و این منم میلاد .....

۳۰/۷/۹۸

عشق.معرفت.ایمان...
ما را در سایت عشق.معرفت.ایمان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4salar668d بازدید : 211 تاريخ : يکشنبه 1 دی 1398 ساعت: 2:11

دوباره دلم به نگاهی لرزید ..دوباره دلم درگیر احساسی گنگ و مبهم از عشق ترسید...روز اول ک دیدمش تازه وارد کار زارِ تئاتر شده بودم...دختری خوشرو و با نگاهی معصومانه ....وقتی داشتن با دوستش نقش دوتا دوست عشق.معرفت.ایمان...ادامه مطلب
ما را در سایت عشق.معرفت.ایمان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4salar668d بازدید : 202 تاريخ : چهارشنبه 27 شهريور 1398 ساعت: 19:22

نمیدونم چی شد ک یهو وارد چالش جدیدی به نام تئاتر شدم...اوایل که رفتم فقط برای دیدن آدمهای اونجا بود ..با دادن تست و مشخص شدن داشتن استعداد در این زمینه کم کم علاقه مند شدم بهش بقول دوستان تئاتری خاک ص عشق.معرفت.ایمان...ادامه مطلب
ما را در سایت عشق.معرفت.ایمان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4salar668d بازدید : 169 تاريخ : دوشنبه 27 اسفند 1397 ساعت: 15:32

امشب شب یلدا بود...داشتم از خونمون برمیگشتم سمت جیرفت ..مادرم ی کم خوراکی که قراربود خودشون هم از همونا بخورن شب یلدا ..تو ی پلاستیک گذاشت تا ببرم..رسیدم جیرفت سوار تاکسی شدم ک برم سمت خونه دانشجویی ک عشق.معرفت.ایمان...ادامه مطلب
ما را در سایت عشق.معرفت.ایمان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4salar668d بازدید : 223 تاريخ : جمعه 28 دی 1397 ساعت: 0:24

همیشه فکر میکنیم اگه بخوایم کسی و فراموش, کنیم نیاز به گذر زمان داریم....شاید ی کم دلگرم بشیم اما با گذشت زمان میبینیم فراموش کردن سخت ترین کاریه ک ذهن آدم میتونه انجام بده اونم فراموش کردن خاطرات کسای عشق.معرفت.ایمان...ادامه مطلب
ما را در سایت عشق.معرفت.ایمان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4salar668d بازدید : 195 تاريخ : دوشنبه 19 آذر 1397 ساعت: 16:19

امشب میخوام از ی شبهایی ک با دلهره و دلتنگی رو سر میکنی و بگم...امشب من بعد از چند ماهه ک عاشقم دلم از عشقم گرفت آخه اون بهم قول داده بود ک هیچ وقت به گذشتش فکر نکنه اخه من از گذشته اون بد ضربه ای خوردم....امشب گریه کردم بخاطر اینکه بهم بدقولی کرده ....نمیدونم فردا صبح از خواب پا بشم هنوزم دوستش دارم یا نه....آخه عشقم  بود منو وابسته خودش کرده .ازش دل عشق.معرفت.ایمان...ادامه مطلب
ما را در سایت عشق.معرفت.ایمان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4salar668d بازدید : 219 تاريخ : چهارشنبه 22 فروردين 1397 ساعت: 12:23

دل که بشکنه.....دیگه آدم به هیچ چیزو هیچکس اعتماد نمی کنه یه سالی از رابطه مون می گذشت به این فکر افتادم رابطه من با یک زن متاهل چه سودی به من و اون میرسونه ی کم ک فکر کردم دیدم دوباره عاشق شدم این بار عاشق یک زن متاهل ...بهش گفتم عاشقتم اونم بعد از کمی مکث گفت منم دوستت دارم..خیلی خوشحال شدم.. فراموش کردم که پنج سال ازم بزرگتره گفتم بیخیال مهم اینه که همو دوست داریم. ..باورم نمی شد اینجوری عاشق بشیم ..روزا می گذشت هر روز بهتر از دیروز...تا اینکه بهش گفتم دوست دارم بغلت کنم بوست کنم...اونم گفت نمیشه من نمیتونم منم بهش گفتم اگه واقعا عاشقم بودی تو هم دلت میخواست منو بغل کنی...گذشت تا اینکه بعد چند اصرار من گفت بهش..گفت بزار فکر کنم اون موقع تو مسافرت بود..اما گفت احتمال زیاد قبول کنم.....تا اینکه از مسافرت برگشت ..دلم برا دیدنش پر میزد دیوانه وار....اما بعد از اینکه دیدمش.. اون آدم قبلی نبود فرق کرده بود توی دلم آشوب شد...از چند روز قبل فهمیده بودم سرد شده. ..بعد ی روز گفتم روی قبولت هستی .گفت کدوم قول. ..گفتم همون که بیای بغلم. ..بهم خندید و گفت واقعا باور کردی؟؟تمام بدنم یخ شد...خیلی سخت می گذشت ثانیه به ثانیه اون لحظات. ..انگار همه چی و از دست دادم ..دیگه هیچی برام مهم نبود..واقعا عاشق اون بودم اونم عشق پاک......بعد چند روز پیامشو دیدم تو گوشی پسر عموم که متوجه شدم با اونم رابطه عشق.معرفت.ایمان...ادامه مطلب
ما را در سایت عشق.معرفت.ایمان دنبال می کنید

برچسب : منادامه, نویسنده : 4salar668d بازدید : 228 تاريخ : جمعه 24 آذر 1396 ساعت: 3:18

نمیدونم از کجای زندگیم بگم...خیلی تلاش کردم اینکه روی پای خودم وایستم اما انگار بند ناف منو با کم شانسی یا بدشانسی بریدن به هر دری میزنم آخرش هیچکدوم باز نمیشه نه اینکه نا امید بشم نه تلاش میکنم اما هیچ عایدم میشه از دانشگاه رفتن ک نگن الان ترم هفتم عشق.معرفت.ایمان...ادامه مطلب
ما را در سایت عشق.معرفت.ایمان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4salar668d بازدید : 232 تاريخ : چهارشنبه 10 آبان 1396 ساعت: 15:26

سلامبعد از چند وقت که از همه جا خسته شدم و از همه آدما تصمیم گرفتم ی حرکت بزنم و برم جایی که هم کار کنم هم به دور از هیاهو به زندگی و آیندم فکر کنم...قرعه بنام تهران افتاد به واسطه پسر عموم رفتم تهران تو ی فست فود شروع به کار کردم برا استخدام بهم گفت عشق.معرفت.ایمان...ادامه مطلب
ما را در سایت عشق.معرفت.ایمان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4salar668d بازدید : 238 تاريخ : چهارشنبه 10 آبان 1396 ساعت: 15:26